مهدی یار کوچولو ...شیرینی زندگی

بدون عنوان

1392/7/3 1:25
نویسنده : مامان و بابا
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان...

نصف شبه والان با کلی تلاش تونستم بخوابونمت...سریع اخبار این چندروز رو واست مینویسم چون منم خیلی خوابم میاد.

چندروز پیش مامان شهناز وخاله معصومه اومدن تهران.حسابی خودتو واسه مامان شهناز عزیز کردی ،از صبح که بیدار میشدی مرتب میدویدی ومیرفتی توبغلش والبته منو اه می کردی و پیشم نمی اومدی...هرروزعصربامامانی میرفتی بیرون وبستنی میخوردی...

از طرفی هم حسابی با نی نی خاله بازی می کردی و صداهای عجیب در می آوردی مثل بیخ بیخ یا بیغ  بیغ (یه عروسک اردک داری که سرش روی بالشه ولالا کرده واین صدارو میده وتوباهاش تکرار میکنی) و واسش سرتو تکون می دادی وهمش میگفتی آیدا (اسمش آینازه).ماچقربون جفتتون برم من

امروز که خاله رفت کلی پشت سرش گریه کردی ،دو سه روزه که هرکس از خونه میره بیرون کلی گریه میکنی  خدانکنه اون شخص بابات باشه که هیچ جوره فراموش نمی کنی امروز بردمت تو اتاق تا بازی کنی ولی عکس باباتو دیدی و دوباره فریاد بابا بابا شروع شد...کلافه

از همه مهم تر روز 27 شهریور دندون خوشگلت رو دیدم ،نهمین دندونته.وقتی فرداش پوست لثه تو دیدم که برداشته شده وهنوزم وقتی می بینم زخمه دلم ریش میشه.ای کاش میتونستم کاری بکنم که کمتر درد بکشی یا لااقل غذا بخوری چون فقط شیر میخوری...گریه

خاله معصومه ومامانی جون همیشه بیاین پیشمون.حسابی دلمون واستون تنگ شده...قلبقلبقلب

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)